خونه
خونه،این خونه ی ویرون،واسه من هزار تا خاطره داره
خونه،این خونه ی تاریک، چه روزایی رو به یادم میاره
اون روزا یادم نمیره،دیوار خونه پر از پنجره بود
تا افق همسایه ی ما دریا بود،ستاره بود، منظره بود
خونه،خونه جای بازی برای افتاب و ماه بود
پر نور واسه بیداری،پر سایه واسه خواب بود
پدرم می گفت: قدیما کینه هامونو دور انداخته بودیم
توی برف و باد و بارون، خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود، که تو باغچش گل اطلسی می کاشت
خونه روح پدرم بود، چیزی رو هم پای خونه دوست نداشت
سیل غارتگر اومد، از تو رودخونه گذشت
پل ها رو شکست و برد، زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل، خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرمو کشت، مادرو دیوونه کرد...
حالا من موندم و این ویروونه ها
پر خشم و کینه ی دیوونه ها
منه زخمی،من خسته، من پاک
می نویسم اخرین حرفو روو خاک:
کی میاد دست توی دستم بزاره،
تا بسازیم خونمون رو دوباره؟
سلام..... خواستم بگم سلام و درود به شما و ایرج جنتی....
مرسی مهران از پستتتتتتتتتتتتتتتتت
درود و درود و درود... راستی شما ایران هستین یا مادرید مهران جان؟؟
خوش اومدی بعد از مدتی مهران جان .
دفتر کهنه یاداشتهای من
گفت دوشنبه روز میلاد منه
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابر که بارون بزنه
اخ اگه بارون بزنه
اخ اگه بارون بزنه
یادی هم باشه از فرهاد و شهیار و وروژان
سالگرد میلاد ابدیش مبارک
گرچه الان که اینو میخونید کمی دیر شده واسه تبریک
سلام. ممنون که سر زدی! شعر زیبایی بود.
سلام مهران
میدونی، بعضی آدم ها همیشه ساز مخالف و رنگ غم می زنن. دیروز و امروزشون رو نگاه کن.
کامنت من حذف شده
نه.... نشده...
یک حسه
یک نیاز
یک سوال
برای ما آدما
و نمیدونم کی میرسیم به این .........
آپم عزیزم
دختری از جنس امید به اسم : رومینا