لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام مستم.
باز می لرزد دلم دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های!نپریشی صفای زلفکم را دست!
و ابرویم را نریزی دل!
ـ ای نخورده مست-
لحظه ی دیدار نزدیک است.
چه اتشی!!
چه اتشی!!
اگر اب تمام اقیانوسهای عالم را بر ان می ریختند
زبانه هایش ارام نمی گرفت.
خیلی پیش رفتم...
خیلی...
مرگ و قدرت
شانه به شانه ام امدند.
گفتاری از علی شریعتی