تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

خانه دوست کجاست؟؟؟ (از مهدی)

خانه دوست نمایان

راه پیدا و لیک

پای را یارای رفتن نیست

حال من را دریاب

که در این پای رمق دیگر نیست

نای من هرچه که بود

فقط اندازه پیدا شدن جایت بود

حال من را دریاب

وببین دل مردست

و از دوری تو پژمردست

خانه دوست کجاست ؟

خانه دوست نمایان

راه پیداست ولیک

پای را یارای رفتن نیست...


(این شعر از یه دوست بنام اقا مهدی بود که من خیلی این شعرو دوست دارم)

نظرات 10 + ارسال نظر
ایمان چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ق.ظ

شاید وقتی دیگر.....مهران جون

سکوت خام چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ق.ظ

دوستی نیست که خانه ای داشته باشد مهران

مهدیه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ق.ظ

مرسی
خیلی زیبا بود

ماسانا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:30 ب.ظ http://masana.blogfa.com/

یه بار دیگه:
من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

" خانه دوست کجاست؟ "

و باز هم ممنوووووووووووونم ازت ماسانا جان...

رومینا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://black-love.blogsky.com/

خانه دوست همین جاست
در قلب و وجود و احساسات
خانه ی دوست همین جاست
در راز و نیاز و التماس
خانه ی دوست همین جاست
ولی شهامت رفتن نا پیداست

خیلی زیبا بود رومینا جون...
واقعا خانه ی دوست درون قلبه
خیلی خیلی از ابراز احساس لطیفت ممنون و سپاسگذارم

یاد باد آن روزگاران یاد باد سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

این رو برای کسی سروده بودم که واقعا عاشقش بودم ولی..
می خواستم به غمنامه های شما ضمیمش کنم:
خلصه
همه کارم همه درها بسته
من محو تماشای جمالت همه چشمان خسته
چون نگاهی افکنی تو یک نظر بر گرد خویش
یک به یک عشاق را بینی به راه کوی خویش
این منم که مانده ام در راه تو
این منم بیچاره از بیداد تو
این منم که هر نفس آتش زنی بر خرمنم
او که از خود میشود بی خود منم
من نهادم خویش را از خو برون
بر سر راهت شدم با قلب خون
تو شکستی دست و پای رفتنم
پر بکندی از دل و از جستنم
تو زدی داغی ز درد بر سینه ام
من ندارم شکوه ایی بی کینه ام

ناهید پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ http://nahid-sunset.blogsky.com

خانه دوست نمایان است
...

اما مهران جان ، دوستی ها دیگه دوستی نیست.

یلدا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ http://www.rahaxx.blogfa.com

خیلی جالب بود.
ممنون از پست قشنگت.

مهدی حاجیانی چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://armageddon.blogsky.com

سلام مهران جان چه شعر زیبایی واقعا باید نویسندش رو ستایید(چقد میمیرم واسه خودم و چقده میمرم واسه خنده های خودم : شوخی کردم البته)
مرسی از این که لطف داشتی و شعر رو گذاشتی تو بلاگت اون بالایی ها رو شوخی کردم

خواهش میکنم اقا مهدی.

باران دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://alameh-uni.blogfa.com

سلام منم باران
بابا به لینکاتم یه سر بزن مومن
خوشحالم که هنوز هستی
به من سر بزن
ممنون

سلام باران جان.. حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد