تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

شعر هما میرافشار در جواب شعر کوچه فریدون مشیری

بی تو من زنده نمانم...

 

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم 

صید افتاده به خونم 

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟ 

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی 

بی من از شهر سفر کردی و رفتی 

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم 

تو ندیدی. 

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی 

چون در خانه ببستم، 

دگر از پای نشستم 

گوییا زلزله امد، 

گوییا خانه فرو ریخت سر من 

بی تو من در همه ی شهر غریبم 

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی 

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی 

تو همه بود و نبودی  

تو همه شعر و سرودی 

چه گریزی ز بر من؟ 

که ز کویت نگریزم 

گر بمیرم ز غم دل، 

به تو هرگز نستیزم 

من ویک لحظه جدایی؟ 

نتوانم نتوانم 

بی تو من زنده نمانم..... 

 

اخرین جرعه ی این جام-فریدون مشیری

اخرین جرعه این جام  

همه می پرسند: 

چیست در زمزمه ی مبهم اب؟ 

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟ 

چیست در بازی ان ابر سپید، 

روی این ابی ارام بلند، 

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟ 

 

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ 

چیست در کوشش بی حاصل موج؟ 

چیست در خنده ی جام؟ 

که تو چندین ساعت، 

مات و مبهوت به ان می نگری؟ 

 نه به ابر، 

نه به اب،  

نه به برگ، 

نه به این ابی ارام بلند، 

نه به این خلوت خاموش کبوترها، 

نه به این اتش سوزنده که لغزیده به جام، 

من به این جمله نمی اندیشم. 

 

من،مناجات درختان را ، هنگام سحر، 

رقص عطر گل یخ را با باد، 

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه، 

صحبت چلچله ها را با صبح، 

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ، 

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل، 

همه را می شنوم، 

          می بینم. 

من به این جمله نمی اندیشم. 

 

به تو می اندیشم 

ای سراپا همه خوبی، 

تک و تنها به تو می اندیشم. 

همه وقت 

همه جا 

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم. 

تو بدان این را، تنها تو بدان! 

 

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب 

من فدای تو،به جای همه گل ها تو بخند. 

اینک این من که به پای تو درافتادم باز  

ریسمانی کن از ان موی دراز، 

تو بگیر، 

تو ببند! 

 

تو بخواه 

پاسخ چلچله ها را،تو بگو! 

قصه ی ابر هوا را، تو بخوان! 

تو بمان با من، تنها توبمان 

 

در دل ساغر هستی تو بجوش، 

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست، 

 اخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!

حرف های بی سر و ته! شماره ۱

تا حالا شنیدین به بعضی ادما می گن خوب و به بعضی ها می گن بد؟ 

اصلن ادم خوب کی هست و چه ویژگی هایی داره؟ 

من به کسی که مزاحم دیگران نمی شه، دیگران رو مسخره نمی کنه، ادم با دین و ایمونی هست، خدا رو به خاطر چیزایی که بهش داده شکر می کنه و به هر چی که داره قانعه. این جور ادما نه بی مصرف هستند ونه مصرف زائد دارند. ساده زیست وساده اندیش، البته اونقدر زرنگ هستند که نذارن کسی حقشون رو بخوره. اینا ادم هایی کم هزینه هستند ، نه لوس هستند  و نه اهل قرتی بازی. سعی می کنن به همه کمک کنند ونسبت به اطرافشون خوش بین و مثبت اندیش. ما به کسی که این ویژگی ها رو داشته باشه می گیم خوب! اما ادمای بد چی؟ اینا چه جوری هستن؟ 

 در جواب این سوال باید بگم که تمام ویژگی های ادمای خوب رو برعکس کنیم میشه ادم بد!

گرگ پیر- به قلم خودم

 گرگ پیر - به قلم خودم

چه می گویند اینها 

در این شبهای پوشالی؟  

چه می گویند گرگ های هار 

  در این صحرای بی پایان؟  

چه می خواهند از این بره های ساده ی خشنود 

  که هر بره شده طعمه ی خیالی این گرگ ها؟؟ 

 

اری! 

منم یک بره ی تنها  

که در ان سوی صحرا 

 شدم صید یک گرگ پیر و هار 

 که من را مثل یک دشمن ویک طعمه 

 چنان در می نوردد 

 که من نیز  ز خود می ترسم! 

 

چه امد بر سر ان بره ی تنها  

چه شد سرنوشت ان گرگ پیر و هار؟ 

 نمی دانم، نمی خواهم بدانم سر نوشت ان گرگ پیر را 

 ولی بسیار خوب می دانم که هر چه امد بر سر ان بره ی تنها  

چه ازاد بود و ازاد زیست وازاد مرد  ان بره ی تنها 

در ان شبهای طولانی ان صحرا!! 

نه اوا، نه ترنم-فریدون مشیری

                 نه اوا، نه ترنم.. 

 

شهر است چو مرداب، نفس بسته،صدا گم 

خاموشی محض است، نه اوا، نه ترنم 

 

نه روزنه ای، تا سحری سر کشد از دور 

نه پنجره ای تا که کند صبح، تبسم 

 

دستی نه ز غیب اید، با حکم رهایی 

بر ما نه ببخشاید یزدان به ترحم 

 

با این همه نومیدی و خاموشی و اندوه 

با این همه بی رحمی و بیداد و تهاجم 

 

یک روز چو دریا شود این پهنه خاموش 

جوشان و خروشان، همه فریاد ، تلاطم 

 

بس زلزله ها افتد، در خاطر بد خواه 

بس هلهله ها افتد از شادی مردم...