تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

تصویر آخر

گاه نوشته های من ! (مهران میرزایی) ...

خونه-ایرج جنتی عطایی

                        خونه 

خونه،این خونه ی ویرون،واسه من هزار تا خاطره داره 

خونه،این خونه ی تاریک، چه روزایی رو به یادم میاره 

اون روزا یادم نمیره،دیوار خونه پر از پنجره بود 

تا افق همسایه ی ما دریا بود،ستاره بود، منظره بود 

خونه،خونه جای بازی برای افتاب و ماه بود 

پر نور واسه بیداری،پر سایه واسه خواب بود 

 

پدرم می گفت: قدیما کینه هامونو  دور انداخته بودیم 

توی برف و باد و بارون، خونه رو با قلبامون ساخته بودیم 

 

 

خونه عشق مادرم بود، که تو باغچش گل اطلسی می کاشت 

خونه روح پدرم بود، چیزی رو هم پای خونه دوست نداشت 

 

 

سیل غارتگر اومد، از تو رودخونه گذشت 

پل ها رو شکست و برد، زد و از خونه گذشت 

دست غارتگر سیل، خونه رو ویرونه کرد 

پدر پیرمو کشت، مادرو دیوونه کرد... 

 

حالا من موندم و این ویروونه ها 

پر خشم و کینه ی دیوونه ها 

 

منه زخمی،من خسته، من پاک 

می نویسم اخرین حرفو روو خاک: 

کی میاد دست توی دستم بزاره، 

تا بسازیم خونمون رو دوباره؟ 

 

چکاوک-ایرج جنتی عطایی

                                چکاوک 

کجای این جنگل شب پنهان شدی؟خورشیدکم! 

پشت کدوم سد سکوت پر می کشی ، چکاوکم؟ 

چرا به من شک می کنی، من که منم برای تو؟ 

 لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو... 

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟ 

پشت کدوم بهونه باز پنهون کنم هق هقمو..؟ 

 

گریه نمی کنم، نرو،بغض نمی کنم بشین، 

حرف نمی زنم، بمون،اه نمی کشم، ببین... 

 

سفر نکن خورشیدکم، ترک نکن منو نرو، 

نبودنت مرگ منه، راهی این سفر نشو.. 

نذار که عشق من و تو ، اینجا به اخر برسه، 

بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه.. 

نوازشم کن و ببین ، عشق می ریزه از صدام، 

صدام کن و ببین که باز ، غنچه می دن ترانه هام... 

اگر چه من به چشم تو ،کمم، قدیمی ام،گمم 

 اتش فشان عشقمو...،دریای پر تلاطمم.. 

 

گریه نمی کنم نرو، بغض نمی کنم، ببین 

حرف نمیزنم، بمون، اه نمی کشم، ببین...

مرا به خانه ام ببر-ایرج جنتی عطایی

     مرا به خانه ام ببر  

شب اشیانه!شب زده! چکاوک شکسته پر! 

رسیده ام به ناکجا، مرا به خانه ام ببر 

کسی به یاد عشق نیست،کسی به فکر ما شدن، 

از ان تبار خود شکن، تو مانده ای و بغض من... 

 

از این چراغ مردگی،از این بر اب سوختن، 

از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن 

چگونه گریه سر کنم؟که یار غم گسار نیست 

مرا به خانه ام ببر که شهر،شهر یار نیست. 

 

مرابه خانه ام ببر،ستاره دلنواز نیست 

سکوت، نعره می زند،که شب، ترانه ساز نیست 

مرا به خانه ام ببر، که عشق در میانه نیست 

مرا به خانه ام ببر، اگر چه خانه، خانه نیست 

 

از این چراغ مردگی،از این بر اب سوختن 

از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن 

چگونه گریه سر کنم؟ که یار غم گسار نیست 

مرا به خانه ام ببر، که شهر، شهر یار نیست.   

 

با نوایی هم اهنگ باران-فریدون مشیری

با نوایی هم اهنگ باران 

 

      این شباهنگ بی اشیانه 

 

            قصه ها دارد از هجر یاران 

 

                  در شبی این چنین بی کرانه

شعر هما میر افشار در جواب شعر اخرین جرعه ی این جام از ف -مشیری

به که می اندیشی... 

 

به که می اندیشی؟ 

کیست در زاویه ی دید دو چشمان چنان جنگل تو؟ 

که عمیق است و پر افسون و غمین 

از تو بیزارم و از ان که در اعمال خیال تو کند رقص وجود 

از تو بیزارم و از بود ونبود 

*** 

نشان از من چه می جویی،تورا دیگر نمی خواهم 

حدیث دل چه می گویی، تورا دیگر نمی خواهم 

به بزم باده نوشانم مجو، ساغر شکستم من 

ره بیهوده می پویی، تورا دیگر نمی خواهم . 

 

                             (قابل توجه:در این اشعار خانم میر افشار،مخاطب اقای مشیری نیستند)